دوران كودكي

تصميم گرفتم اولين پست وب لاگ را از دوران كودكيم بنويسم
از زماني كه نمي تونستم كلمه آلبوم را بدرستي تلفظ كنم فقط اينو مي دونستم كه هر وقت ميگم آبلوم همه اطرافيان مي خندن و لپ منو ميبوسن يا قربون صدقه مي رن اون موقع بود كه متوجه مي شدم يه جاي كار
مي لنگه
يا از زماني مي خوام بگم كه اولين جعبه مداد رنگي را هديه گرفتم و خيلي آروم و بي صدا رفتم توي اتاق وهمه مداد رنگي ها را تا تونستم تراشيدم نمي دونم توي دنياي كوچيك بچگيم ته مداد رنگي ها دنبال چي بودم

يا زماني كه علاقه زياد به كتاب خوندن باعث مي شد كه هميشه يك كتاب از كتابهاي مامان را بردارم كه بيشتر مواقع هم كتاب را سروته ميگرفتم و ساعتها اداي مطالعه كردن را درآرم
حتي يادمه كه اولين دفتر مشقي كه مامان براي من خريد را بلافاصله برداشتم و رفتم توي حياط نشستم و از روي برگه هاي سفيد دفترچه شروع به خوندن كردم چي مي خوندم نمي دونمJ

يادش به خير
چي مي شد كه قلب همه آدمها به سفيدي اولين دفترچه مشق بودو افكارشان مثل مداد رنگي رنگارنگ و شاد
و اينكه خطاهاي آدمها در حد تلفظ غلط كلمه آلبوم و توبيخ و تنبيه ها با خنده و مهرباني