شركت در جشني غير منتظره
پيش از اينكه چيزي بنويسم اينو بگم كه من نه قصد توهين به مقدسات كسي رو دارم و نه دنبال بازي هاي سياسي هستم و بر اين معتقدم كه عقايد آدما قابل احترام ست
ساعت 7 غروب روز جمعه بود بايد جايي مي رفتم از قبل قول داده بودم با اينكه اطرافيان مخالف رفتن من بودند ولي من به رفتن مصر بودم نفر دومي نيز همراه من شد راه افتاديم قبل از اينكه دكمه آسانسور را بزنم از پنجره كريدور صف طولاني ماشينها ي سواري را توي لاين خروجي شهرك ديدم با خودم فكر كردم كه گره اين ترافيك سنگين كجاست ولي بي توجه گذشتم
راه افتاديم چند دقيقه اي كنار خيابون ايستاديم ولي دريغ از يه تاكسي و يا اتوبوس بعد از چند دقيقه راننده يه اتوبوسه گفت كه ميدون آزادي بسته است باز هم من طبق معمول كه سر حرف خودم پا فشاري مي كنم گفتم خب مثل هميشه كمي ترافيك سنگينه اين اداها چيه نمي رن و بسته استو
دو نفر ديگه هم به ما اضافه شدند دو نفر جديد پيشنهاد كردند تا آزادي در بست بگيريم كمي خنديديم همين موقع يه سواري از راه رسيد از ما ميدان آزادي گفتنو از اون هم سوار كردن
از خونه ما تا آزادي در روزهاي معمولي سه دقيقه طول مي كشه و در روزهاي شلوغ ده دقيقه
تا اينجا رو داشته باشيم
به محض اينكه سوار شديم پيچ خروجي شهرك به سمت آزادي رو ماشين رفت ولي هنوز پنجره آپارتمانها رو مي تونستم ببينم كه ماشين توي ترافيك گير كرد بله گير افتاديم هر بيست دقيقه يك بار ماشينا ده متر جلو ميرفتند وحشتناك بود همه راننده ها از ماشيناشون پياده شده بودند هنوز من نمي دونستم چه خبره ماشين جلوتر رفت دو تا مسافري كه همراه ما بودند تصميم گرفتند پياده به سمت ميدون راه بيفتند ولي ما پياده نشديم به هر حال دختري گفتن پسري گفتن چه معني داره دختر ساعت هشت شب توي خيابون بدون يه شير مرد راه بيفته خب پس هر بلايي سرش بياد حقشه طبق چه قانونيو تبصره اي نميدونم توي بلاد ما اينطوري ديگه
خب با اين تفاسير ما مونديم با راننده ماشين كه يك پسر حدودا بيستو دو سه ساله بود و اطلاعات اجتماعي و سياسيش اي كاش در حد صفر بود
خلاصه اونهم غر غر مي كرد ولي بي فايده بود تقريبا نزديك هاي ميدون آزادي بوديم يعني دورنماي ميدون نمايان شده بود اون شب ميدون آزادي مدينه فاضله من شده بود تازه تازه چيزايي داشت دستگيرم مي شد بله جشنه اوه من تا حالا با اين وضع تو جشن بودم واي خدا جونم من بايد الان خوشحال باشم يا ناراحت بله دوستان جشن نيمه شعبانه ميدون آزاديو بسته بودند توجه داشته باشيم كه ميدون آزادي ميدون ورودي شهر پر تردد مثل تهران توي شب تعطيلي بسته باشه تا جشن داشته باشيم ما هم جز مردم غيوري بوديم كه توي جشن شركت كرده بوديم جشن اجباري مثل همه كارهاي اجباري كه بايد بدون چون و چرا انجام بديم نميدونم آيا توي اون جمعيت كسي بود كه پرواز داشت و بايد خودشو سر ساعت به فرودگاه مي رسوند فكر نميكنم چون همه جمع شده بوديم كه توي جشن بزرگ شركت كنيم و جشن هم مهمتر از پروازو اين صحبتهاست
آيا مريضي بود كه بايد به بيمارستان مي رسيد باز هم اين چه صحبتيه پس جشن چي ميشه بره بيمارستان ولي اول بايد تو جشن شركت كنه
آيا عروس و دومادي بودند كه توي ترافيك گير كرده باشند و كلي مهمون منتظرشون باشه
فبها المراد خب اينهم جشن بزرگتر و بهتريه ديگه چقدر ايراد مي گيرين مگه مسلمون نيستين
واي خدا چقدر از دست خودم از دست مردم از دست حرص خوردم
وقت من وقت تو وقت هيچ كس پشيزي ارزش نداره دلم مي خواست همون شب از ماشين پياده بشم برم باني جشن و مغز متفكر رو پيدا كنم دستشو بگيرم و اين بي نظمي و شلوغي شهر نشون بدم و ازش بپرسم واقعا فكر اينجاشو كرده بودي شايدم از قبل ميدونسته ولي وقت من نوعي چند منه دلت خوشه ها
بلاخره ساعت نه ما به مدينه فاضله مون رسيديم دو ساعت شادي و جشن دو ساعت توي دودوترافيك دو ساعت آتش بازي دو ساعت ...
ساعت 7 غروب روز جمعه بود بايد جايي مي رفتم از قبل قول داده بودم با اينكه اطرافيان مخالف رفتن من بودند ولي من به رفتن مصر بودم نفر دومي نيز همراه من شد راه افتاديم قبل از اينكه دكمه آسانسور را بزنم از پنجره كريدور صف طولاني ماشينها ي سواري را توي لاين خروجي شهرك ديدم با خودم فكر كردم كه گره اين ترافيك سنگين كجاست ولي بي توجه گذشتم
راه افتاديم چند دقيقه اي كنار خيابون ايستاديم ولي دريغ از يه تاكسي و يا اتوبوس بعد از چند دقيقه راننده يه اتوبوسه گفت كه ميدون آزادي بسته است باز هم من طبق معمول كه سر حرف خودم پا فشاري مي كنم گفتم خب مثل هميشه كمي ترافيك سنگينه اين اداها چيه نمي رن و بسته استو
دو نفر ديگه هم به ما اضافه شدند دو نفر جديد پيشنهاد كردند تا آزادي در بست بگيريم كمي خنديديم همين موقع يه سواري از راه رسيد از ما ميدان آزادي گفتنو از اون هم سوار كردن
از خونه ما تا آزادي در روزهاي معمولي سه دقيقه طول مي كشه و در روزهاي شلوغ ده دقيقه
تا اينجا رو داشته باشيم
به محض اينكه سوار شديم پيچ خروجي شهرك به سمت آزادي رو ماشين رفت ولي هنوز پنجره آپارتمانها رو مي تونستم ببينم كه ماشين توي ترافيك گير كرد بله گير افتاديم هر بيست دقيقه يك بار ماشينا ده متر جلو ميرفتند وحشتناك بود همه راننده ها از ماشيناشون پياده شده بودند هنوز من نمي دونستم چه خبره ماشين جلوتر رفت دو تا مسافري كه همراه ما بودند تصميم گرفتند پياده به سمت ميدون راه بيفتند ولي ما پياده نشديم به هر حال دختري گفتن پسري گفتن چه معني داره دختر ساعت هشت شب توي خيابون بدون يه شير مرد راه بيفته خب پس هر بلايي سرش بياد حقشه طبق چه قانونيو تبصره اي نميدونم توي بلاد ما اينطوري ديگه
خب با اين تفاسير ما مونديم با راننده ماشين كه يك پسر حدودا بيستو دو سه ساله بود و اطلاعات اجتماعي و سياسيش اي كاش در حد صفر بود
خلاصه اونهم غر غر مي كرد ولي بي فايده بود تقريبا نزديك هاي ميدون آزادي بوديم يعني دورنماي ميدون نمايان شده بود اون شب ميدون آزادي مدينه فاضله من شده بود تازه تازه چيزايي داشت دستگيرم مي شد بله جشنه اوه من تا حالا با اين وضع تو جشن بودم واي خدا جونم من بايد الان خوشحال باشم يا ناراحت بله دوستان جشن نيمه شعبانه ميدون آزاديو بسته بودند توجه داشته باشيم كه ميدون آزادي ميدون ورودي شهر پر تردد مثل تهران توي شب تعطيلي بسته باشه تا جشن داشته باشيم ما هم جز مردم غيوري بوديم كه توي جشن شركت كرده بوديم جشن اجباري مثل همه كارهاي اجباري كه بايد بدون چون و چرا انجام بديم نميدونم آيا توي اون جمعيت كسي بود كه پرواز داشت و بايد خودشو سر ساعت به فرودگاه مي رسوند فكر نميكنم چون همه جمع شده بوديم كه توي جشن بزرگ شركت كنيم و جشن هم مهمتر از پروازو اين صحبتهاست
آيا مريضي بود كه بايد به بيمارستان مي رسيد باز هم اين چه صحبتيه پس جشن چي ميشه بره بيمارستان ولي اول بايد تو جشن شركت كنه
آيا عروس و دومادي بودند كه توي ترافيك گير كرده باشند و كلي مهمون منتظرشون باشه
فبها المراد خب اينهم جشن بزرگتر و بهتريه ديگه چقدر ايراد مي گيرين مگه مسلمون نيستين
واي خدا چقدر از دست خودم از دست مردم از دست حرص خوردم
وقت من وقت تو وقت هيچ كس پشيزي ارزش نداره دلم مي خواست همون شب از ماشين پياده بشم برم باني جشن و مغز متفكر رو پيدا كنم دستشو بگيرم و اين بي نظمي و شلوغي شهر نشون بدم و ازش بپرسم واقعا فكر اينجاشو كرده بودي شايدم از قبل ميدونسته ولي وقت من نوعي چند منه دلت خوشه ها
بلاخره ساعت نه ما به مدينه فاضله مون رسيديم دو ساعت شادي و جشن دو ساعت توي دودوترافيك دو ساعت آتش بازي دو ساعت ...
6 Comments:
Hatta sherkat kardan dar jashn ham zoorie:(
Hatman badesh ham tooye TV migan jame kasri az mardome . . .dar atrafe meydane azadi tajammo kardand va ....
By Chegini, at Sunday, September 10, 2006
Chi begam vala mamlekate ma hamine dige.hame chi zoori.
Pas tomare secretet in bood;)
By Nirvana, at Sunday, September 10, 2006
hum, interesting story! ...
by the way, what do you mean by the comment you left me in my weblog?!:)
I think god should help me in this world than other world!!
regards,
By Alireza, at Sunday, September 10, 2006
After a few min. thinking I came back to write you my opinion on this issues!
As any society a major tendency of human is to be happy and conduct a group happiness and celebration. Human as a social animal needs this type of gatherings. on the other hand also, no matter what is the occasion of this gathering people who feel a social celebration is lacking in their life will participate. That is why you see so many people are there! However, I agree with you on how to organazie it! The problem is due to the fact that all governments all along the Iranian history are afriad of group gatherings, there has been no real square and area accomodated for such a occasion!
I think we have major management problem, though we (Iranians) know better than any other society how to celebrate in mass!
sorry for the long opinionated comment!:)
By Alireza, at Monday, September 11, 2006
ahan:) soe tafahom bood, neveshti khoda be to (yani man) dar on donya komak konad, manzoret en bood khoda be on dar on donya komak koneh!:-) hala motevajeh shodam! may force bless his (F. Merrcurry) soul, too!
By Alireza, at Monday, September 11, 2006
من هم متأسفانه مجبور بودم از اون ترافيك فيض ببرم و ميدونم نويسنده چي ميگه.
By K1, at Wednesday, September 13, 2006
Post a Comment
<< Home