خسته ام از اين همه ناامني
چهار شنبه عصر بود هوا نسبت به روزاي قبل كمي بهتر شده بود ساعت چهار از شركت راه افتادم نزديك خيابون اصلي كه رسيدم يه دفعه تصميم گرفتم كه كمي پياده روي كنم
شروع كردم به تماشاي ويترين مغازه ها
تقريبا غرق در افكار خودم بودم كه يه آن متوجه شدم دو تا پسر كنارم هستن قبل از اينكه اونا منو ببينن من متوجه حضور اونا شدم از اين متعجبم كه چطور يهو با ديدن من تصميم گرفتن و تصميم هم عملي كردن
يكي از اونا به من حمله كرد من كه از تعجب خشكم زده بود يه لحظه هنگ كردم كه خدايا اين مي خواد چي كار كنه پسره كيف دستي منو گرفتو كشيد
از اونجايي كه دومين بار بود اين اتفاق برام مي افتاد به خودم اومد مو بند كيفمو چسبيدم .حالا اون كيفو مي كشيد من داد مي زدمو بند كيفو مي كشيدم ،دو دستي به كيفم چسبيده بودم توي اين بگيرو بكش دلم مي لرزيد كه مبادا چاقويي چيزي دربياره .
ناخن هاي پسره توي پوست دستم فرو رفته بود گيره هاي كيفم داشت باز مي شد ولي ديوونه بي خيال نمي شد.خلاصه بعد از كلي داد زدنو سماجته من ديد فايده نداره اينبارو شانس نياورده
فرار كرد. خب از اونجايي كه تقريبا مردم هم قريب به اتفاق دارن خصلت يك نوع ازمحصولات كشاورزي كه پر مصرف هم هست به خود مي گيرن نقش تماشاچيو بازي مي كردن شايد هم فكر كردن كه لابد دختره خودش خواسته ...چه مي دونم
بعد از فرار آقايون من هنوز توي شوك بودم باورم نمي شد .با همون حال نيمه هوشيار راه افتادم حالم مثل كسي بود كه يك دفعه توي درياچه اي از يخ افتاده باشه.بعد نشستم توي تاكسي مثل مرده متحرك شده بودم پوست دستام به خاطر چنگ زدناي آقا دزده زخم شده بود ولي اين زخم ها نبود كه مي سوخت اين سوزش دلم بود كه اذيتم مي كردو به خاطر اين درد بغض گلومو گرفته بودو اشك تو چشمام حلقه زده بود سعي مي كردم اشكامو نگه دارم .
از اين دلم مي سوخت كه چرا نه شب و ن روز نبايد توي شهري به اين بزرگي و شلوغي امنيت باشه.
آخه جالب اينجا بود كه بعد از اينكه دزدا فرار كردن من هرچه نگاه كردم دريغ از يك پليس تازه بازم مجبور بودم كلي پياده روي كنم توي مسير هم خبري نبود كجا بودن نميدونم شايد توي ماشين هاي بنزطرح ارشاد بودن
و لازمه بگم كه
من هميشه از اينكه يك زن به دنيا اومدم خوشحال بودم و هستم
دردناك ترين لحظه زمانيه كه مجبوري تويه يه نبرد تن به تن و نا عادلانه مثل زمان باستان براي دفاع شخصي متوسل به چنگ ودندون بشي اينجاست كه ناخودآگاه يك آن آرزو مي كنم كاش مرد بودم فقط يك آن .
من از اين همه نا امني خسته ام.
شروع كردم به تماشاي ويترين مغازه ها
تقريبا غرق در افكار خودم بودم كه يه آن متوجه شدم دو تا پسر كنارم هستن قبل از اينكه اونا منو ببينن من متوجه حضور اونا شدم از اين متعجبم كه چطور يهو با ديدن من تصميم گرفتن و تصميم هم عملي كردن
يكي از اونا به من حمله كرد من كه از تعجب خشكم زده بود يه لحظه هنگ كردم كه خدايا اين مي خواد چي كار كنه پسره كيف دستي منو گرفتو كشيد
از اونجايي كه دومين بار بود اين اتفاق برام مي افتاد به خودم اومد مو بند كيفمو چسبيدم .حالا اون كيفو مي كشيد من داد مي زدمو بند كيفو مي كشيدم ،دو دستي به كيفم چسبيده بودم توي اين بگيرو بكش دلم مي لرزيد كه مبادا چاقويي چيزي دربياره .
ناخن هاي پسره توي پوست دستم فرو رفته بود گيره هاي كيفم داشت باز مي شد ولي ديوونه بي خيال نمي شد.خلاصه بعد از كلي داد زدنو سماجته من ديد فايده نداره اينبارو شانس نياورده
فرار كرد. خب از اونجايي كه تقريبا مردم هم قريب به اتفاق دارن خصلت يك نوع ازمحصولات كشاورزي كه پر مصرف هم هست به خود مي گيرن نقش تماشاچيو بازي مي كردن شايد هم فكر كردن كه لابد دختره خودش خواسته ...چه مي دونم
بعد از فرار آقايون من هنوز توي شوك بودم باورم نمي شد .با همون حال نيمه هوشيار راه افتادم حالم مثل كسي بود كه يك دفعه توي درياچه اي از يخ افتاده باشه.بعد نشستم توي تاكسي مثل مرده متحرك شده بودم پوست دستام به خاطر چنگ زدناي آقا دزده زخم شده بود ولي اين زخم ها نبود كه مي سوخت اين سوزش دلم بود كه اذيتم مي كردو به خاطر اين درد بغض گلومو گرفته بودو اشك تو چشمام حلقه زده بود سعي مي كردم اشكامو نگه دارم .
از اين دلم مي سوخت كه چرا نه شب و ن روز نبايد توي شهري به اين بزرگي و شلوغي امنيت باشه.
آخه جالب اينجا بود كه بعد از اينكه دزدا فرار كردن من هرچه نگاه كردم دريغ از يك پليس تازه بازم مجبور بودم كلي پياده روي كنم توي مسير هم خبري نبود كجا بودن نميدونم شايد توي ماشين هاي بنزطرح ارشاد بودن
و لازمه بگم كه
من هميشه از اينكه يك زن به دنيا اومدم خوشحال بودم و هستم
دردناك ترين لحظه زمانيه كه مجبوري تويه يه نبرد تن به تن و نا عادلانه مثل زمان باستان براي دفاع شخصي متوسل به چنگ ودندون بشي اينجاست كه ناخودآگاه يك آن آرزو مي كنم كاش مرد بودم فقط يك آن .
من از اين همه نا امني خسته ام.
8 Comments:
اتفاق خیلی بدیه! متاسفانه تاثیرش تا مدتها میمونه...آدمهای جامعه ما در حالت کلی خیلی بی تفاوت هستن...حالا اگر یه اتفاقی افتاده باشه که کاری از دستشون بر نیاد برای فضولی همه جمع میشن! ولی وقتهایی که باید کمک کنن میترسن! باز خوشحالم از اینکه آسیب جسمی جدی بهتون وارد نکردن...ولی خوب تاثیر منفی روحیش خیلی بده!
جامعه ما کاملا نا امنه...پلیس هم فکر ایجاد امنیت نیست ...پلیس بیشتر از اینکه کمک بکنه دردسر درست میکنه!!
By Anonymous, at Saturday, December 23, 2006
vayyyy khodaye man !!! yani hich kas nayoomad komak kone?? yani ye police ham nabood ? mardom nagereftanesh ? vayyyyyyyy khoda joon . ajab mardomaye bi ehsasi !!! in hame migan gheirat darim gheirat darim ...pas gheirateshoon kojast? haminjoor vaimistan va negah mikonan !!!! khak bar sare in mardome bi ehsas
By Anonymous, at Sunday, December 24, 2006
maryam joon darket mikonam . vaghan kheii narahat shodam . bishtar az in narahatam ke chera inghadr mardom bi ehsas shodan . vali khoda ro shokr ke asibe jesmi nadidi . toro khoda bebin iranemoon chi shode ke dige too roze roshan ham adam amniat nadare .
By Anonymous, at Sunday, December 24, 2006
rasti maryam joon to vase bazi shabe yalda davati . 5 ta az khoosoosiateto ke ma dar moredet nemidoonim ro begoo . doost daram bedoonam . boos
ma montazerim
By Anonymous, at Sunday, December 24, 2006
ey vay !!bebinam esmet mayra hast ? mane khole chel behet migoftam maryam ? vay toro khoda bebakhshid ... mibini cheghadr khengam .. az hamin kheng bazi ha dar avordam ke az kar bikaram kardan ..... teflaki be arsh ham migoftam arash ... be mahsima migoftam mah va sima ... vay toro khoda mano bebakhsh . booos
By Anonymous, at Sunday, December 24, 2006
vay delam atish gereft yani saat 4 bad az zohr zaman be on shoolooghy hichki haze nashod toro biad nejat bede! vaghean ke... inja dide boodam injoory vali to iran ke mardom sareshoon vase dava kardan dard mikone jalebe ke hichki tarafet nayoomade divaneha.... kehily hers khordamaaa... doost joonam bishtar az khodet moraghebat kon kashki be 110 zang zade boodi kesafat ha halam az hamashoon be ham mikhore.... boooooos
By Nene, at Sunday, December 24, 2006
vaghean jaye tassof dare az mellati ke dam az gheyrat mizanan va dar in mavarad kasi ba dade ye dokhtare tanha nemirese:( Police ham ke be jaye inke joloye injur mavared ro begire faghat donbale ine ke be lebase mardom gir bede o . . .:(
By Chegini, at Monday, December 25, 2006
Oh my God!
That's such a terrible thing happened to you poor girl!
Oh my God, I just can't believe it.
I totally know what you're saying. Most people in Iran are such drama people who love to stand there and look! No help, no nothing! And believe me, for some watching an unpleasent fight in the street is fun!
Hope nothing like that happens to you or any other innocent girl anymore.
By Arsh, at Wednesday, December 27, 2006
Post a Comment
<< Home