Mayra

December 23, 2006

خسته ام از اين همه ناامني

چهار شنبه عصر بود هوا نسبت به روزاي قبل كمي بهتر شده بود ساعت چهار از شركت راه افتادم نزديك خيابون اصلي كه رسيدم يه دفعه تصميم گرفتم كه كمي پياده روي كنم
شروع كردم به تماشاي ويترين مغازه ها
تقريبا غرق در افكار خودم بودم كه يه آن متوجه شدم دو تا پسر كنارم هستن قبل از اينكه اونا منو ببينن من متوجه حضور اونا شدم از اين متعجبم كه چطور يهو با ديدن من تصميم گرفتن و تصميم هم عملي كردن
يكي از اونا به من حمله كرد من كه از تعجب خشكم زده بود يه لحظه هنگ كردم كه خدايا اين مي خواد چي كار كنه پسره كيف دستي منو گرفتو كشيد
از اونجايي كه دومين بار بود اين اتفاق برام مي افتاد به خودم اومد مو بند كيفمو چسبيدم .حالا اون كيفو مي كشيد من داد مي زدمو بند كيفو مي كشيدم ،دو دستي به كيفم چسبيده بودم توي اين بگيرو بكش دلم مي لرزيد كه مبادا چاقويي چيزي دربياره .
ناخن هاي پسره توي پوست دستم فرو رفته بود گيره هاي كيفم داشت باز مي شد ولي ديوونه بي خيال نمي شد.خلاصه بعد از كلي داد زدنو سماجته من ديد فايده نداره اينبارو شانس نياورده
فرار كرد. خب از اونجايي كه تقريبا مردم هم قريب به اتفاق دارن خصلت يك نوع ازمحصولات كشاورزي كه پر مصرف هم هست به خود مي گيرن نقش تماشاچيو بازي مي كردن شايد هم فكر كردن كه لابد دختره خودش خواسته ...چه مي دونم
بعد از فرار آقايون من هنوز توي شوك بودم باورم نمي شد .با همون حال نيمه هوشيار راه افتادم حالم مثل كسي بود كه يك دفعه توي درياچه اي از يخ افتاده باشه.بعد نشستم توي تاكسي مثل مرده متحرك شده بودم پوست دستام به خاطر چنگ زدناي آقا دزده زخم شده بود ولي اين زخم ها نبود كه مي سوخت اين سوزش دلم بود كه اذيتم مي كردو به خاطر اين درد بغض گلومو گرفته بودو اشك تو چشمام حلقه زده بود سعي مي كردم اشكامو نگه دارم .
از اين دلم مي سوخت كه چرا نه شب و ن روز نبايد توي شهري به اين بزرگي و شلوغي امنيت باشه.
آخه جالب اينجا بود كه بعد از اينكه دزدا فرار كردن من هرچه نگاه كردم دريغ از يك پليس تازه بازم مجبور بودم كلي پياده روي كنم توي مسير هم خبري نبود كجا بودن نميدونم شايد توي ماشين هاي بنزطرح ارشاد بودن
و لازمه بگم كه
من هميشه از اينكه يك زن به دنيا اومدم خوشحال بودم و هستم
دردناك ترين لحظه زمانيه كه مجبوري تويه يه نبرد تن به تن و نا عادلانه مثل زمان باستان براي دفاع شخصي متوسل به چنگ ودندون بشي اينجاست كه ناخودآگاه يك آن آرزو مي كنم كاش مرد بودم فقط يك آن .
من از اين همه نا امني خسته ام
.

8 Comments:

  • اتفاق خیلی بدیه! متاسفانه تاثیرش تا مدتها میمونه...آدمهای جامعه ما در حالت کلی خیلی بی تفاوت هستن...حالا اگر یه اتفاقی افتاده باشه که کاری از دستشون بر نیاد برای فضولی همه جمع میشن! ولی وقتهایی که باید کمک کنن میترسن! باز خوشحالم از اینکه آسیب جسمی جدی بهتون وارد نکردن...ولی خوب تاثیر منفی روحیش خیلی بده!
    جامعه ما کاملا نا امنه...پلیس هم فکر ایجاد امنیت نیست ...پلیس بیشتر از اینکه کمک بکنه دردسر درست میکنه!!

    By Anonymous Anonymous, at Saturday, December 23, 2006  

  • vayyyy khodaye man !!! yani hich kas nayoomad komak kone?? yani ye police ham nabood ? mardom nagereftanesh ? vayyyyyyyy khoda joon . ajab mardomaye bi ehsasi !!! in hame migan gheirat darim gheirat darim ...pas gheirateshoon kojast? haminjoor vaimistan va negah mikonan !!!! khak bar sare in mardome bi ehsas

    By Anonymous Anonymous, at Sunday, December 24, 2006  

  • maryam joon darket mikonam . vaghan kheii narahat shodam . bishtar az in narahatam ke chera inghadr mardom bi ehsas shodan . vali khoda ro shokr ke asibe jesmi nadidi . toro khoda bebin iranemoon chi shode ke dige too roze roshan ham adam amniat nadare .

    By Anonymous Anonymous, at Sunday, December 24, 2006  

  • rasti maryam joon to vase bazi shabe yalda davati . 5 ta az khoosoosiateto ke ma dar moredet nemidoonim ro begoo . doost daram bedoonam . boos
    ma montazerim

    By Anonymous Anonymous, at Sunday, December 24, 2006  

  • ey vay !!bebinam esmet mayra hast ? mane khole chel behet migoftam maryam ? vay toro khoda bebakhshid ... mibini cheghadr khengam .. az hamin kheng bazi ha dar avordam ke az kar bikaram kardan ..... teflaki be arsh ham migoftam arash ... be mahsima migoftam mah va sima ... vay toro khoda mano bebakhsh . booos

    By Anonymous Anonymous, at Sunday, December 24, 2006  

  • vay delam atish gereft yani saat 4 bad az zohr zaman be on shoolooghy hichki haze nashod toro biad nejat bede! vaghean ke... inja dide boodam injoory vali to iran ke mardom sareshoon vase dava kardan dard mikone jalebe ke hichki tarafet nayoomade divaneha.... kehily hers khordamaaa... doost joonam bishtar az khodet moraghebat kon kashki be 110 zang zade boodi kesafat ha halam az hamashoon be ham mikhore.... boooooos

    By Blogger Nene, at Sunday, December 24, 2006  

  • vaghean jaye tassof dare az mellati ke dam az gheyrat mizanan va dar in mavarad kasi ba dade ye dokhtare tanha nemirese:( Police ham ke be jaye inke joloye injur mavared ro begire faghat donbale ine ke be lebase mardom gir bede o . . .:(

    By Blogger Chegini, at Monday, December 25, 2006  

  • Oh my God!
    That's such a terrible thing happened to you poor girl!
    Oh my God, I just can't believe it.

    I totally know what you're saying. Most people in Iran are such drama people who love to stand there and look! No help, no nothing! And believe me, for some watching an unpleasent fight in the street is fun!

    Hope nothing like that happens to you or any other innocent girl anymore.

    By Blogger Arsh, at Wednesday, December 27, 2006  

Post a Comment

<< Home


 
Maryam's bookshelf: read

Tempted

More of Maryam's books »
Maryam's  book recommendations, reviews, favorite quotes, book clubs, book trivia, book lists