Mayra

August 26, 2006

روستاي سنگي وركانه

چند روز پيش خيلي اتفاقي از يك روستا سردرآوردم بنام وركانه تقريبا ميشه گفت معماري خونه هاي اين روستا با روستاهاي ديگه فرق داشت همه كوچه هاي ده سنگ فرش بودندوخونه هاش از سنگ هاي صافو تيره رنگ ساخته شده بود كوچه ها جدول كشي شده وچراغ هاي روشنايي قشنگي كه مناسب سنگ فرش ها بود كنار پياده رو تعبيه شده بود در ضمن اين ده كلي درخت گردو داشت من تا به حال باغ گردو به اين بزرگي نديده بودم
ناگفته نماند كه ما از صاحب يكي از همين باغ ها اجازه گرفتيم و چند تايي گردوي تازه چيديم بعد هم از يك جاده خاكي صعب العبور كه من يكي تقريبا نيمه جون شدم گذشتيم و كنار يه سد بزرگ كه اسمش نمي گم اتراق كرديم كاري نداشتيم به جز شكستن گردوها كه من از بوي پوست سبزشون حسابي مست شده بودم.
حسابي خوش گذشت آخه هوا هم معركه بود
از راه برگشت چيزي نمي گم چون خيلي راه بدي بود و من طبق معمول كمي ترسيده بودم

August 13, 2006

هنگ كردم

چند وقته ذهنم گره خورده اونم گره كور
از لحاظ جسمي هم كه زياد روبه راه نيستم
اي واي راجع به اين همه چيز چطور مي تونم فكر كنم بعد هم به نتيجه دلخواه و از همه مهمتر درست
برسم000000


 
Maryam's bookshelf: read

Tempted

More of Maryam's books »
Maryam's  book recommendations, reviews, favorite quotes, book clubs, book trivia, book lists