Mayra

June 16, 2007

نامه اي به يك دوست


نميدانيم از شنيدن اين خبر خوشحال باشيم يا ناراحت
مثل عادت هميشه .يك تصميم از طرف تو كه قابل پيش بيني نيست.خب خيلي واضح است كه برايت از صميم قلب آرزوي خوشبختي داريم
ولي سودي دوست داشتني
ما همه در شوك به سر مي بريم .برايمان غير قابل باور است نديدنت نبودنت و رفتنت .راستش را بخواهي بي تو بودن تحمل زيادي مي خواهد و يا آرزوي گرفتن آلزايمر تا همه آن خاطرات شيريني كه با هم داشتيم به فراموشي محض سپرده شود.
سودي خوبم چطور فراموش كنم آن همه زيبايي روحت را؟ آن همه مهرباني و شيرينيت را
يادت مي آيد شب امتحان رياضي مهندسي.قرار بود كه با هم درس بخوانيم يادت هست كه هر تمريني كه حل مي كرديم بلافاصله مي گفتي با آن لحن خاصت : مريييم سوالاي امتحان كه اين مدلي نيست اصلا نمونه سوال امتحان ربطي به اين سوالات ندارد .من هم كه به شدت از اين درس و استادش وحشت داشتم بيشتر دچار اضطراب مي شدم و خلاصه همان با هم خواندن باعث شد كه ما با حال زار برويم و آن درس را حذف كنيم و ترم بعدي با يك استاد ديگري درس را پاس كرديم و اين ضرب المثل شد.
سودي خوبم يادت هست آن لباسي كه با روزنامه براي خودت درست كردي و شب امتحان تنت كرده بودي يادت هست آن خنده هاي وآن همه شور و حال.
اي كاش بعضي روزها هيچ وقت تمام نمي شد.
چطور فراموش كنيم شبي كه با روش خاصت به ديوار سوئيت كناري مي كوبيدي و وقتي طفلكها اعتراض مي كردند با آن همه ادا و ا صول خاص خودت ابراز بي اطلاعي مي كردي؟
يادت هست كه با آن همه ادا به موبايل استاد ((دال-نون)) زنگ زدي و چه پرسيدي وچه جواب گرفتي؟
سودي خوب و مهربانم در جمع دوستانه ما گوي مهرباني هميشه در دستان تو بود نه كس ديگري
حال بار سفر بسته اي و راهي ديار ديگري شده اي.
يادم هست اگر در قرار دوستانه ما حضور نداشتي كسي دل و دماغ براي حاضر شدن سر قرار نداشت.
هيچوقت يادم نمي رود دوست عزيزمان ((شين)) كه به هيچكسي التماس نمي كند ولي همبشه در حال التماس كردنت بود كه بماني نروي و يا بيايي سر قرار.
حال امروز ما را به جشن عروسي ويا بهتر است بگويم خداحافظي دعوت كردي و باز هم نمي دانيم از اين دعوت خوشحال باشيم و يا ناراحت.نميدانيم بايد بگوييم كه به اين شازده حسادت مي كنيم يا نه
گفتنش درست نيست
سودي يادت هست كه قرار بود برويم شمال وبا كلي برنامه ريزي سر از كاشان درآورديم
چه الم شنگه ايي شد و ژوزف چه ها كه نكرد و با اين همه چه خاطره شيرين و دوست داشتني در ذهنمان نقش بست.
سودي جان يادت هست هر شب كه مي خواستي بخوابي چه برنامه هايي بايد اجرا مي كردي تا آماده خواب شوي و من التماست مي كردم كه خوابم مي آيد و تو نويد مي دادي كه الان تمام مي شود و بعد از جمع كردن كلي لباس كنار تختت مي خوابيدي و حالا نوبت حرف زدنت توي خواب بود و با اون بهاره بيچاره هميشه دعوا داشتي.
يادت هست روشن كردن كولر و يخ زدن ميناي بيچاره تا حدي كه حتي متوجه زلزله آوج به آن شدت هم نشد خب بيچاره يخ زده بود
يادت هست سفر همدان و گنج نامه رفتن در آن سرماي بهمن ماه . كه تصميم به خريد تويوپ آن پسر بچه را داشتي؟ در آن صبح برفي ما را به سمت غار عليصدر كشاندي كه حتي پرنده هم پرنمي زد ولي تصميمت را گرفته بودي و بايد مي رفتي ما هم كه جز تسليم شدنت چاره اي نداشتيم.
يادت هست يادت هست ..من همه را خوب يادم هست
سودي نازنينم يادت هست بازي هر كسي كار خودش بار خودش آتيش به

مي خواهم يك اعتراف كنم.
روزاي اول كه وارد دانشگاه شده بودم تو جز كساني بودي كه چهره ات به دلم نشسته بود و با خودم فكر مي كردم كه از تو زيباتر كسي توي دانشگاه نيست .هيچ وقت يادم نمي رود وقتي متوجه شدم كه با من درس برنامه نويسي داري چقدر خوشحال شدم و وقتي ميديدم كه سر كلاس حاضر نمي شوي چقدر دلتنگت بودم .آن زمان نمي دانستم كه قرار است بهترين روزهاي عمرم را با تو و در كنار تو به خوشي بگذرانم و چقدر از اين اتفاق راضي و خوشنود هستم
و در آخر برايت بهترين آروزها را دارم و دعا مي كنم در كنار اين آقاي خوش اقبال در آن سوي دنيا خوشبخت شوي.
و هميشه در همه حال به يادت هستم و با شنيدن اسمت لبخند بر لبانم جاري مي شود.و اين يعني همه چيز هاي خوبي كه قرار است در يك رابطه دوستي حاصل شود.



June 03, 2007

با من بمان

وقتي دستان پر از مهرت را در دستان مملو از نيازم مي گذاري ، گويي بار ديگر متولد مي شوم .وقتي چشمان زيباي خسته ات كه مملو از شوق ديدار است، به چشمان اشك آلود من خيره مي ماند. قشنگترين احساس دنيا در دل تنهايم جوانه مي زند.ئ
مي داني ، مي دانم ، ما خوب مي دانيم كه ذرات وجود من سر شار از نيا زبه مهرباني هاي توست.و تنها اين دل تنها مي داند كه چه در انتظارش نشسته است.د
!خوب من
!نازنينم
!مهربانم
،مي خوانمت
،باز هم مي خوانمت و با تمام وجودم
،مي دانم و نمي داني كه بدون تو هيچم
يقين دارم و شك داري كه با تو بودن برايم همه چيز است و بي تو بودن يك كابوس محض
!فرشته من
گرماي دستان كم جانت را از من دريغ ننما . كه همان خورده گرماي وجودت قادر است وجود بي چيزم را به آتش بكشد
مهربانم نمي داني در كنارت بودن براي من حكم بهشت زميني را دارد و نمي دانم از چه روست اين سيب حوا كه چاره ايي جز خوردنش برايم نمانده.ئ
بغض گلويم را مي فشارد
اشك به ديده گانم مي دود و روي گونه هايم جاري مي شود وقتي به ياد روزي مي افتم كه قرار است بدون گرماي دستانت به راهم ادامه دهم
اينرا خوب ميدانم بدون تو براي من راهي نمي ماند به جز خزيدن در جاده زندگي
،پس التماست ميكنم
بوسه بر دستان مهربان و پاهاي خسته ات مي زنم كه همراهم باشي
تا يه امروز در اين بيست و شش يا هفت سال هميشه بوده اي و بايد بگويم حضورتو بر خلاف بقيه آدمهاي دور و برم در سخترين شرايط پررنگتر و موثر تر بوده است
خواهش مي كنم
تمنا دارم با ما بمان
با من باش
تا بگذرانيم اين زندگي را
با هم و در كنار هم


 
Maryam's bookshelf: read

Tempted

More of Maryam's books »
Maryam's  book recommendations, reviews, favorite quotes, book clubs, book trivia, book lists