Mayra

February 22, 2010

مي خوانمت اي خوب من 2

About four years ago I wrote this post here for you my dear father....

مي خوانمت ولي صدايي نمي شنوم دوباره صدايت مي زنم باز هم به غير از سكوت چيزي نيست به دنبال صدايت مي گردم ولي بي فايده است ديگر صدايي نيست آخ باز هم فراموش كردم كه ديگر صدايي نيست
حال چه كنم چه را جايگزين نجواهاي روزانه ات بنمايم اي از جان بهترم
مي دانم مي دانم كه برق چشمانت گوياتر از هر صدايي است ولي گوشهايم را چه كنم كه تشنه زمزمه هاي مهربانت است چشمانم به جستجو مي پردازد سعي ميكند كه با ديدن بشنود باز هم سعي ميكند ولي حلقه اشك اجازه ديدن نمي دهد ديگر چيزي پيدا نيست به غير از موج زدن قطره هاي اشك در ساحل خشك تنهاي چشمانم
خودت به من آموختي كه دريا باشم دلي به بزرگي دريا داشته باشم ولي دلي به بزرگي دريا نيز به صداي هميشگي امواج خود نياز دارد درست مثل دريا
من تشنه زمزمه هايت تشنه صداي دلنشينت هستم
مي خواهمت
با ذره ذره وجودم وجودت را مي خواهم

Now you have left me alone forever and moved out somewhere else, tell me what I do....


 
Maryam's bookshelf: read

Tempted

More of Maryam's books »
Maryam's  book recommendations, reviews, favorite quotes, book clubs, book trivia, book lists