Mayra

December 25, 2006

بازي با تاخير

گيلدا خانوم ممنونم كه منو به بازي شب يلدا دعوت كردين
امروز دقيقا چهار روز ه كه از شب يلدا مي گذره ولي من هم بدم نمي آد توي اين بازي شركت كنم هر چند با تاخير چون از اين بازي خوشم اومد
اول اينكه
بنده در حفظ كردن مطالب ضعيفم و اينكه اسامي افراد رو بعد از كلي تكرار تازه ياد ميگيرم
دوم اينكه
در ابراز احساسات بسيار كند و تنبل هستم.
سوم اينكه
هميشه در تصميم گيري هزار بار پشيمون ميشم، شك مي كنم، بعد از اينكه با هزارتا سلامو صلوات تصميم مي گيرم . چندبار پشيمون ميشم و در آخر به اين نتيجه مي رسم كه از اين بهتر نميشد
چهارم اينكه
به راحتي نمي تونم به حرفاي آقايون محترم اعتماد كنم مگر در موارد خاص و نادر
پنجم اينكه
در روابط عاطفي بسيار حساس دلنازك و همچنين مغرور هستم
البته خب موارده ديگه ايي هم هست كه خدارو شكر قراره فقط پنج مورد عنوان شه وگرنه

............
و در آخر من هم .بلاگرهاي محترم
Arsh,Alireza,Chegini
رو به اين بازي با تاخير چشم گير دعوت ميكنم
دو تا از مدعوين منتخب رو ننوشتم چون قيلا دعوت شدن

December 23, 2006

خسته ام از اين همه ناامني

چهار شنبه عصر بود هوا نسبت به روزاي قبل كمي بهتر شده بود ساعت چهار از شركت راه افتادم نزديك خيابون اصلي كه رسيدم يه دفعه تصميم گرفتم كه كمي پياده روي كنم
شروع كردم به تماشاي ويترين مغازه ها
تقريبا غرق در افكار خودم بودم كه يه آن متوجه شدم دو تا پسر كنارم هستن قبل از اينكه اونا منو ببينن من متوجه حضور اونا شدم از اين متعجبم كه چطور يهو با ديدن من تصميم گرفتن و تصميم هم عملي كردن
يكي از اونا به من حمله كرد من كه از تعجب خشكم زده بود يه لحظه هنگ كردم كه خدايا اين مي خواد چي كار كنه پسره كيف دستي منو گرفتو كشيد
از اونجايي كه دومين بار بود اين اتفاق برام مي افتاد به خودم اومد مو بند كيفمو چسبيدم .حالا اون كيفو مي كشيد من داد مي زدمو بند كيفو مي كشيدم ،دو دستي به كيفم چسبيده بودم توي اين بگيرو بكش دلم مي لرزيد كه مبادا چاقويي چيزي دربياره .
ناخن هاي پسره توي پوست دستم فرو رفته بود گيره هاي كيفم داشت باز مي شد ولي ديوونه بي خيال نمي شد.خلاصه بعد از كلي داد زدنو سماجته من ديد فايده نداره اينبارو شانس نياورده
فرار كرد. خب از اونجايي كه تقريبا مردم هم قريب به اتفاق دارن خصلت يك نوع ازمحصولات كشاورزي كه پر مصرف هم هست به خود مي گيرن نقش تماشاچيو بازي مي كردن شايد هم فكر كردن كه لابد دختره خودش خواسته ...چه مي دونم
بعد از فرار آقايون من هنوز توي شوك بودم باورم نمي شد .با همون حال نيمه هوشيار راه افتادم حالم مثل كسي بود كه يك دفعه توي درياچه اي از يخ افتاده باشه.بعد نشستم توي تاكسي مثل مرده متحرك شده بودم پوست دستام به خاطر چنگ زدناي آقا دزده زخم شده بود ولي اين زخم ها نبود كه مي سوخت اين سوزش دلم بود كه اذيتم مي كردو به خاطر اين درد بغض گلومو گرفته بودو اشك تو چشمام حلقه زده بود سعي مي كردم اشكامو نگه دارم .
از اين دلم مي سوخت كه چرا نه شب و ن روز نبايد توي شهري به اين بزرگي و شلوغي امنيت باشه.
آخه جالب اينجا بود كه بعد از اينكه دزدا فرار كردن من هرچه نگاه كردم دريغ از يك پليس تازه بازم مجبور بودم كلي پياده روي كنم توي مسير هم خبري نبود كجا بودن نميدونم شايد توي ماشين هاي بنزطرح ارشاد بودن
و لازمه بگم كه
من هميشه از اينكه يك زن به دنيا اومدم خوشحال بودم و هستم
دردناك ترين لحظه زمانيه كه مجبوري تويه يه نبرد تن به تن و نا عادلانه مثل زمان باستان براي دفاع شخصي متوسل به چنگ ودندون بشي اينجاست كه ناخودآگاه يك آن آرزو مي كنم كاش مرد بودم فقط يك آن .
من از اين همه نا امني خسته ام
.

December 20, 2006

شب يلدا:)




امروز بيست و نهم آذر ماه ست فردا فصل زرد رنگ پاييزي هم تموم مي شه. و زمين خواب سفيد و آرومي رو شروع مي كنه.زمين به استراحت نياز داره تا بتونه در فصل سبز بهار به نحو احسن خودشو نشون بده.
با اين تفاصيل شب يلدا يعني بلندترين شب سال داره از راه مي رسه.بله اولين شب زمستون
شب يلدا رو دوست دارم به خاطر همه صميميت هايي كه بهمراه داره
شب يلدا رو دوست دارم به خاطر تاريخچه قديمي و اصالتي كه در لحظه لحظه وجودش نهفته ست
شب يلدا رو
دوست دارم چون ميدونم كلي از آدما از زماناي خيلي قديم اين شبو با هم در كنار هم جشن گرفتنو حالا نوبت منه كه به شكوه اين شب برسم
شب يلدا رو به خاطر مهرو محبتي كه از جمع كردن آدما كنار هم ، سرخي كه از انار و هندونه و طعم و مزه اي كه از آجيل و خشكبار مي گيره دوست دارم.
افسوس و صد افسوس كه شب يلداها هميشه يكرنگ و شبيه هم نيستن
امسال من با يلداي كمرنگ خودم چه كنم.
نازنينم مهربانم چه صدايي را جايگزين نجواهاي پر مهرت كنم
فال يلداي مرا كه بخواند
چه كسي مي تواند اين فال را به زيبايي و لطافت تو بخواند چه كسي
خوب من
ميدانم ميدانم
كه نگاه هاي عميقت هر يك حكايت و غزلي است شنيدني
ولي جان من
خود بگو كه يلداي بي صداي تو را چه كنم ........


شب يلدا بر همه شما مبارك

December 10, 2006

از هر دري سخني

بالاخره تصميم گرفتم كه يه پست جديد آپ كنم
اول اينكه

فكر كنم تقريبا هفت سال پيش بود زماني كه ما تازه وارد دانشگاه شديم اينطور كه مي گفتند جو دانشگاه نسبت به سال هاي قبل خيلي تغيير كرده بود و اين تغيير و تحول نتيجه يك تحصن دانشجويي چند روزه بود
طبق گفته دانشجو هاي قديمي همه كلاس هاي دانشگاه تفكيك شده سالنهاي دانشگاه با ميله هاي آهني و قفل و زنجير جدا شده بودند و دختر ها و پسرها حق ديدن همديگرو توي دانشگاه نداشتن حالا بيرون دانشگاهو مي خواستن چيكار كنن نميدونم
تصور كنيد سالنهاي يك ساختمون چند طبقه با درهاي فلزي فقط براي جدا كردن خانم ها و آقايون از هم جدا بشن
خلاصه اينكه يه چيزي تو مايه هاي زندان هاي مطرح جهان
شايد دروغ نگم كمي هم از اونا ايده گرفته بودن ولي يادشون رفته بود كه اينجا دانشگاه ست ما و امثال ما هم اگه خدا قبول كنه و بنده خدا اومديم اي سوادكي ياد بگيريم
بماند كه چادر اجباري بوده پوشيدن شلوار جين گناه كبيره آرايشو لاك ناخن نگو اصلا حرفشم نزن كه كلامون مي ره توهم
اينم بگم كه اين مسائل در زمان اولين دوره رياست جمهوري آْقاي خاتمي بود
خدارو هزار مرتبه شكركه ما يه يكسالي به خاطر شونزده روز كم بودن سن مون دير رفتيم مدرسه ودر نتيجه يك سال هم ديرتر وارد دانشگاه شديمو اين زندان دانشگاه نما رو نديديم
بعد از تحصن همه اين درهاي آهني برداشته شده بود و ديگه چادر اجباري نبود تصور كنيد ديگه ما مي تونستيم شلوار جين بپوشيم واي خدا جونم ما با اين همه آزادي چه كار كنيم
بعد هم ديگه از اين خبرا نبود هر از گاهي يه چشمه نشون مي دادن ولي خبري از اون همه آهن و فولاد نبود
تا اينكه چند روز قبل من براي گرفتن يك سري مدارك مجبور شدم سري به دانشگاه بزنم
از اونجا كه هوا سرد بود ما علاوه بر مانتو يه باروني سفيد پوشيديمو راه افتاديم
اول بسم اله جلوي در ورودي دانشگاه كه يه سر سرا واسه خانم چادري ها ساختن جلوي ما رو گرفتن كه دقيقا با همين لحن كه خانمم نمي شه با اين پوشش وارد دانشگاه شي
من كه داشتم از تعجب شاخ درمي آوردم يه لحظه به خودم نگاه كردم ببينم كجاي كار ايراد داره ولي باز نفهميدم
كه خانومه ادامه داد لباستون سفيده توجه داشته باشين پوشش نا مناسب و در خور تذكر لباسه سفيده
من در حالي كه سعي مي كردم عصباني نشم گفتم كه من امروز يه كاره مهم دارمو از اين حرفا بالاخره بعد از كلي صغري كبري چيدن راضي شد كه من وارد دانشگاه شم ولي گفت
كه دكمه بارونيتو باز كن و تاكيد نمود بذار باز باشه كه ببينن زير باروني مانتو پوشيدي و كسي ايراد نگيره اينجا ديگه شاخ هاي من از شدت حرفاي تا به حال نشنيده در اومده بود
ما هم دكمه هارو باز گذاشتيمو راه افتاديم بعد به اين نتيجه رسيدم كه تعويض بعضي پست هاي مديريتي در دكمه و رنگ لباس دانشجو ها تاثير مستقيم و وافري داشته
انديشيدن به عمق مطلب هم به عهده خود شما

دوم اينكه

هفته پيش براي من يه اتفاق با مزه افتاد بدم نمي آد شما هم بخونيد
حدودا ساعت هفت شب بود كه مي خواستم از يه چهار راه ردشم با توجه به اينكه عادت دارم حتي اگه ماشيني هم رد نشه صبر كنم تا چراغ عابر سبز شه بعد راه بيافتم اينبار هم ايستادم و منتظر شدم تا چراغ عابر سبز شه
حالا صبر نكن كي صبر كن يه لحظه به خودم اومدم گفتم
وا چرا اين چراغه سبز نميشه
كمي دقت كردم متوجه شدم
بببببعععله من سه چهار دقيقه ست كه پشت چراغ چشمك زن ايستادم خودم به شدت خندم گرفته بود ولي ترجيح دادم با اعتماد به نفس كامل از چهارراه رد شم و اصلا به روي خودم نيارم
روز بعد براي همكارم ماجرا رو تعريف كردم اون گفت اشكال نداره من با ماشين پشت چراغ چشمك زن ايستادم
شايد اينو گفت كه من زياد از خودم نا اميد نشم


 
Maryam's bookshelf: read

Tempted

More of Maryam's books »
Maryam's  book recommendations, reviews, favorite quotes, book clubs, book trivia, book lists